سنگ روی سنگ میگذاری زير ريزش يكريزه آسمان و سر بلند نمیكنی تا كسی گمان نبرد كه اشكهايت را پنهان میكنی به بهانهی باران. سنگ بر سنگ میچينی تا ستونی شود بلند, تا روزی دستت را بگيرد و با تو بر فراز سنگها بايستد و زندگی را فرياد بزند.
سنگ روی سنگ میلغزد و میغلتد و فرومیافتد و تو بیوقفه سنگ روی سنگ میگذاری و میچينی و وامیچينی تا ستونی شود بلند , تا روزی روزگاری برسد به آسمانی كه پس از بارش باران بستر رنگينكمان میشود.
تو سرگرم و دلگرم سنگها میشوی و قطرات باران رنگهايت را میشويند و میبرند و تو ديگر رنگارنگ نيستی، بیرنگ شدهای مثل رنگی پريده كه نبوده است و نيست.تو به سنگها خيره می شوی و كسی خاك میپاشد انگار در چشمهايت و آسمان ترك بر میدارد و رنگينكمان نيست میشود و توفان درمیگيرد و تو هيچ نمیبينی و سنگ بر سنگ میچينی.سنگ بر سنگ تا ستونی شود كه دستدردست او بر فرازش بايستی و زندگی را فرياد كنی.
ناگهان... همه چيز از حركت باز میايستد.
باد و باران و آسمان و زمين و زندگی.تو سر بالا میكنی. سنگی از دستت بر زمين میافتد. سنگها بر سرت آوار میشوند.تو میمانی و رنگ بیرنگی و سكوت و سكون و سرما.تو میمانی و او كه سنگ شدهاست در دوردستها.
اينجا که سنگ روی سنگ بند نميشود،
پاسخحذفمن سنگ تورا به سينه ميزنم...
-----------
هيوا
www.hiva2002.persianblog.ir